مـَـهــدی یــــ85ـــار

دغدغه ی مهدی یاوری...

مـَـهــدی یــــ85ـــار

مـَـهــدی یــــ85ـــار

دغدغه ی مهدی یاوری...

« دغدغه ی مهدی یاوری »
پایگاهی با تمرکز بیشتر بر «شرایط ظهور»
و نه «نشانه های ظهور»...
و مهم ترین شرط ؛«مهدی یار» شدن...

نویسنده
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
پیوندها

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مشهد» ثبت شده است

۲۴
شهریور



أ أدخل یا حجة الله ؟!

اجازه هست وارد شوم ای نازنین ، به آستانت ؟!

میدانم.میدانم نالایقم.اقرار میکنم که شایسته ی اذن نیستم اما "فَاِنْ لَمْ اَکُنْ اَهْلاً لِذلِکَ ، فَاَنْتَ اَهْلٌ لِذلِکَ"

میدانم روسیاهم اما مگر می شود کسی اذن دخول را از باب جوادت بخواند و راه نیابد به حریمت ؟!

اصلاً به محض اینکه جوادت را واسطه میکنم ، خود را در صحن جامع کرامت و لطف رضوی ات پیدا کرده و خیره خیره به تلألؤ گنبد نورانیت ات قدم از قدم بر می دارم به سمت ملکوت...

از همین سلام اول راهی میشوم و می آیم...

  • میلاد گودرزی
۲۳
اسفند


جهت مشاهده ی تصویر در اندازه اصلی ، اینجا کلیک کنید


منعکس شده در :


نیاز به «امام» ، یک نیاز فطری و درونی است.

نیازی که خدا در وجود ما نهاده...مانند تشنگی.که یک نیاز است.

و خدای حکیم ما برای هر نیازی پاسخی قرار داده .برای تشنگی ، «آب» و برای هر نیازی ، جوابی...

اما احساس عطش و نیاز به «امام» چه ؟! جوابش چیست؟! «آب حیات» کجاست؟!...

  • میلاد گودرزی
۲۵
تیر

این چند روزی که نبودم ، توفیق داشتم شرفیاب بشم مشهدالرضا (ع)

و نائب الزیاره همه دوستان باشم

قصد گفتن از حال و هوای حرم و گنبد و بارگاه و صحن و سرای حضرت رو ندارم ، چون نه گفتنیه و نه شنیدنی.باید رفت و حس کرد.لمس کرد.تجربه کرد.

فقط دوست دارم یکی از مطالبی رو که توی حال و هوای صحن و بارگاه آقا به ذهنم رسید ، بنویسم.اونم درباره آدماییه که اونجا بودن.آدمایی که توی هفت آسمون ستاره ای ندارند جز امام رئوفشون و توی آسمون هشتم همشون میشن ستاره های امامشون.ستاره های« آسمان هشتم ». ستاره هایی که گرد خورشید این آسمون میچرخند و می گردند و با کبوترای این آسمون توی عاشقی رقابت می کنند.آدم هایی که آهوی جان به ضمانت آبروی آسمانی امامشون آورده اند.آدم هایی که میگن عاشق امامشون هستن.عاشق اند.لحظه ای امامشون رو تنها نمی ذارن و صبح تا شب و شب تا صبح « گرد حرم می دوند ».

توی صحن که قدم میزدیم و از کنار این مردم گذر میکردیم یاد چند نسل قبلِ این مردم افتادم.همان هایی که وقتی امام رئوف برای اولین بار وارد این دیار میشد ، برای استقبالش رفته بودند. همون هایی که عاشقانه رفته بودند و مشتاق زیارت محبوبشان بودند.قافله امام آمد و خیل عظیم مردم عاشقی که جلوی امام را گرفتند و از او درخواست کردند که حدیثی آنها را میهمان کند.کجاوه ایستاد و پرده را کنار زدند و امام نمایان شد و مردم ساکت شدند و قلم به دست گرفتند که کلام امام را ثبت کنند.برایشان مهم است.کلام امام است.امام از پدرانش گفت و از پیامبر گفت و از جبرئیل. سلسله وار حدیثی زرّین از خداوند بزرگ نقل کرد که ای مردم خدایمان فرموده که « کلمة لا اله الا الله حصنی فمن خل حصنی امن من عذابی ؛ کلمه لا اله الا الله ، حصار محکم من است. هر کس داخل آن شد، از عذاب من ایمن خواهد بود » این را گفت و کاروان به راه افتاد.اما به دستور امام مجدداً ایستاد چرا که کلام امام هنوز تمام نشده.کلاس درس توحید برای مردم ناتمام مانده.باز پرده کنار رفت و امام فرمود :« بشرطها و انأ من شروطها  ؛ این مطلب شروطی دارد و من از شروط آنم ».کاروان حرکت کرد و رفت و مردم ماندند و این کلام امام.همه شان شنیدند و خیلی هایشان نوشتند ولی چند نفر از آنها توان درک این مفهوم را داشت و کلام امام را فهمید؟ شرط توحید چه بود؟ شرط توحید چیست؟

آری ! شرط ورود به حصار حصین الهی و در امان بودن، عبور از گذرگاه «ولایت» است. دژ مستحکم الهی زمانی خاصیت ایمنی خود را ایفا می کند که نگهبانی امین داشته باشد. نگهبانی که برگزیده صاحب آن باشد.معصوم باشد و عالم باشد.«امام» باشد.

امامشان همه این ها را گفت.در همان یک لحظه.در همان یک جمله « و انا من شروطها». گفت اگر خدا میخواهید باید مرا دریابید.امام زمانتان را.

 آن مردم عاشق امام شان بودند. محبت داشتند اما این کافی نبود.معرفتی نیاز بود که از این محبت به اطاعت از ولایت و امامت برسند، که امام بشناسند و امّتش بشوند. اما اینطور نشد.مردم نفهمیدند چه شنیده اند.چه نوشته اند. اگر فهمیده بودند یار امامشان میشدند.سرباز امامشان میشدند.اگر فهمیده بودند امامشان مجبور نمیشد جام زهر بنوشد و از روی اکراه خواسته طاغوت زمان را بپذیرد و نهایتاً هم از دست او جام زهر بنوشد و...اگر مردم فهمیده بودند و امام را درک میکردند و «امّت» او میشدند ، آنطور نمیشد.

آن مردم عاشق بودند اما انگار فقط عاشق بودند و این کافی نیست.

حالا چند قرنی گذشته و باز هم مردمانی از نسل همان مردم گرد این امام جمع شده اند. عاشق اند و واقعاً عاشق اند.عشقشان را ثابت کرده اند.با خودم فکر میکردم که اگر همین الان کجاوه امام رئوف می آمد بین همین مردم ، بین ما ، پرده را کنار می زد و از توحید میگفت و از شرط و شروطش ، ما میفهمیدیم؟ درک میکردیم؟ امام را درمی یافتیم؟

آن امام ، امام آن زمانه بوده که به میانشان میرفته از کنارشان گذر میکرده و برایشان حدیث میگفته. ماهم مردمان زمانه دیگری هستیم و امام زمانه دیگری.امامی که از کنارمان میگذرد و به قول خودش بر فرشهایمان قدم میگذارد و صد حیف که نمیبینیم او را. و این مشکل ماست. اما مسئله دیدن نیست.مسئله فهمیدن است.آیا ما «شرط توحید» را فهمیده ایم؟ درک کرده ایم؟به سراغ گذرگاه دژ الهی می رویم؟

آری! محبت لازم است اما کافی نیست. از خدا بخواهیم که ما را اهل درک و معرفت  «امام» بکند.مفهوم عمیقی است. درکلام همین امام رئوف آمده که درک آن  برای عقول مردم سخت است.ان شاءالله که خدا عنایتی کند و بتوانیم شرط و شروط موحد بودن را ادا کنیم. ان شاءالله که بتوانیم «مهدی یــــار» باشیم.

 اینایی که گفتم درد دلای خودم بود.خوشحال میشم درد دلای شما عزیزان رو هم در قالب« نظر »داشته باشم.

وجعلنا من خیر اعوانه و انصاره ...

  • میلاد گودرزی