کبوترانه بخوان آسمان هشتم را ...
أ أدخل یا حجة الله ؟!
اجازه هست وارد شوم ای نازنین ، به آستانت ؟!
میدانم.میدانم نالایقم.اقرار میکنم که شایسته ی اذن نیستم اما "فَاِنْ لَمْ اَکُنْ اَهْلاً لِذلِکَ ، فَاَنْتَ اَهْلٌ لِذلِکَ"
میدانم روسیاهم اما مگر می شود کسی اذن دخول را از باب جوادت بخواند و راه نیابد به حریمت ؟!
اصلاً به محض اینکه جوادت را واسطه میکنم ، خود را در صحن جامع کرامت و لطف رضوی ات پیدا کرده و خیره خیره به تلألؤ گنبد نورانیت ات قدم از قدم بر می دارم به سمت ملکوت...
از همین سلام اول راهی میشوم و می آیم...
نمیدانم چه جذبه ای است اما قدم هایم در مسیر به سمت قدس کشیده می شود.گویا دلم راضی نمیشود که تا قبل از رسیدن به ملکوت ، قدس را نبینم!
در دالان گوهرشاد گویا شماره های قبلم را می شنوم.با هر قدم نزدیک می شوم به منظره ای که خاطره ها دارم از آن.خیره شدن به طلایی گنبد و رقص سبزی پرچم از دریچه ی مسجد.فوق العاده است این منظره...
خوب که سیر شدم از این خیرگی خودم ، نماز مسجد گوهرشاد و لذت سلام دادن و برگشتن و رو به گنبد سلام دادن را هم که نوش کردم ، راه می افتم و صحن گردی میکنم.از این صحن به آن صحن ، از این باب به آن باب.میروم و نفس میکشم و لذت می برم از این هوا ، از این فضا ،از کبوتر ها ، از انسان ها.همه چیز خوب است اینجا.همه چیز سفید است.همه مهربان اند ، همه لبخند به لب دارند ، همه مشغول ذکر و دعا و مناجات ، چه زیباست. آرمانشهری است اینجا...
می روم و می روم تا برسد دست دلم به صحن انقلاب.یادی میکنم از امام ، از شهید و وارد می شوم.این بار روی ماه طلای گنبد کرمت را از زوایه ای دیگر مینوشم.از زاویه ی «انقلاب»...
از دست ساقی سقا خانه ات که سیراب شدم و مست ، چشم میدوزم به شبکه های فولادی پنجره ی وصل ات و دوان دوان دست های خالی ام را میرسانم به دامانت.گره کور زیاد دارم اما آنها برای اینجا نیستند ، برای اینجا یک دل آورده ام.یک دل آورده ام برای گره زدن.برای وصل شدن برای "هست شدن".دلم را گره میزنم به پنجره ات.شاید که راه یابد...
دلم که گره خورد پا می شوم.سراسر وجودم "پا" می شود.پا که نه ، بال می شوم.بال می شوم و کبوترانه ، مستانه ، عاشقانه ، می پرم و میروم و میروم و میروم! بالا و بالا و بالاتر...
آسمانی می شوم.آسمانی...
آسمانی شدنی از جنس آسمان هشتم.کبوتر آسمان هشتم شده ام و حالا دیگر برای رسیدن به ملکوت آماده ام...
آری ! آسمان هشتم آسمانی است برای پر زدن تا ملکوت ، تا بالا ، تا ... خــــــــــــــدا ...
قبــول کــن دل من ، لکنت زبــان داری
اگرچــه قصـد ارادت بــه آسمان داری
بـــرای عــرض ارادت به آســــمان آیا
شبیه چلچلـه ها نغمــه در دهان داری؟
بـــرای خـوانــدن مضمون آسمــان آیـا
دو بال روی دلت چون پرندگان داری؟
عجیـب آبـی ایـن آسمـان تماشایی سـت
چقــدر چشــم تمــاشای ناگهان داری؟
کبــوتـرانه بـخـوان آسـمـان هـشـتــم را
اگر که میـل پـریدن به بیــکران داری
بیا به بام خراسان که بوی جان اینجاست
اگــرکه نـام و نشانی زعــاشقان داری
بچــرخ ســمت خــراسان کـبوترعا شق
دو بـال تا مـلکوت فــرشتـگان داری
صــدای نـاب اذان فــرشـتـه مـی آ ید
رسیده ای به خـدا ، سر برآستان داری
- ۹۲/۰۶/۲۴