وجعلنا من خیر اعوانه و انصاره ...
این چند روزی که نبودم ، توفیق داشتم شرفیاب بشم مشهدالرضا
(ع)
و نائب الزیاره همه دوستان باشم
قصد گفتن از حال و هوای حرم و گنبد و بارگاه و صحن و سرای حضرت رو ندارم ، چون نه گفتنیه و نه شنیدنی.باید رفت و حس کرد.لمس کرد.تجربه کرد.
فقط دوست دارم یکی از مطالبی رو که توی حال و هوای صحن و بارگاه آقا به ذهنم رسید ، بنویسم.اونم درباره آدماییه که اونجا بودن.آدمایی که توی هفت آسمون ستاره ای ندارند جز امام رئوفشون و توی آسمون هشتم همشون میشن ستاره های امامشون.ستاره های« آسمان هشتم ». ستاره هایی که گرد خورشید این آسمون میچرخند و می گردند و با کبوترای این آسمون توی عاشقی رقابت می کنند.آدم هایی که آهوی جان به ضمانت آبروی آسمانی امامشون آورده اند.آدم هایی که میگن عاشق امامشون هستن.عاشق اند.لحظه ای امامشون رو تنها نمی ذارن و صبح تا شب و شب تا صبح « گرد حرم می دوند ».
توی صحن که قدم میزدیم و از کنار این مردم گذر میکردیم یاد چند نسل قبلِ این مردم افتادم.همان هایی که وقتی امام رئوف برای اولین بار وارد این دیار میشد ، برای استقبالش رفته بودند. همون هایی که عاشقانه رفته بودند و مشتاق زیارت محبوبشان بودند.قافله امام آمد و خیل عظیم مردم عاشقی که جلوی امام را گرفتند و از او درخواست کردند که حدیثی آنها را میهمان کند.کجاوه ایستاد و پرده را کنار زدند و امام نمایان شد و مردم ساکت شدند و قلم به دست گرفتند که کلام امام را ثبت کنند.برایشان مهم است.کلام امام است.امام از پدرانش گفت و از پیامبر گفت و از جبرئیل. سلسله وار حدیثی زرّین از خداوند بزرگ نقل کرد که ای مردم خدایمان فرموده که « کلمة لا اله الا الله حصنی فمن خل حصنی امن من عذابی ؛ کلمه لا اله الا الله ، حصار محکم من است. هر کس داخل آن شد، از عذاب من ایمن خواهد بود » این را گفت و کاروان به راه افتاد.اما به دستور امام مجدداً ایستاد چرا که کلام امام هنوز تمام نشده.کلاس درس توحید برای مردم ناتمام مانده.باز پرده کنار رفت و امام فرمود :« بشرطها و انأ من شروطها ؛ این مطلب شروطی دارد و من از شروط آنم ».کاروان حرکت کرد و رفت و مردم ماندند و این کلام امام.همه شان شنیدند و خیلی هایشان نوشتند ولی چند نفر از آنها توان درک این مفهوم را داشت و کلام امام را فهمید؟ شرط توحید چه بود؟ شرط توحید چیست؟
آری ! شرط ورود به حصار حصین الهی و در امان بودن، عبور از گذرگاه «ولایت» است. دژ مستحکم الهی زمانی خاصیت ایمنی خود را ایفا می کند که نگهبانی امین داشته باشد. نگهبانی که برگزیده صاحب آن باشد.معصوم باشد و عالم باشد.«امام» باشد.
امامشان همه این ها را گفت.در همان یک لحظه.در همان یک جمله « و انا من شروطها». گفت اگر خدا میخواهید باید مرا دریابید.امام زمانتان را.
آن مردم عاشق امام شان بودند. محبت داشتند اما این کافی نبود.معرفتی نیاز بود که از این محبت به اطاعت از ولایت و امامت برسند، که امام بشناسند و امّتش بشوند. اما اینطور نشد.مردم نفهمیدند چه شنیده اند.چه نوشته اند. اگر فهمیده بودند یار امامشان میشدند.سرباز امامشان میشدند.اگر فهمیده بودند امامشان مجبور نمیشد جام زهر بنوشد و از روی اکراه خواسته طاغوت زمان را بپذیرد و نهایتاً هم از دست او جام زهر بنوشد و...اگر مردم فهمیده بودند و امام را درک میکردند و «امّت» او میشدند ، آنطور نمیشد.
آن مردم عاشق بودند اما انگار فقط عاشق بودند و این کافی نیست.
حالا چند قرنی گذشته و باز هم مردمانی از نسل همان مردم گرد این امام جمع شده اند. عاشق اند و واقعاً عاشق اند.عشقشان را ثابت کرده اند.با خودم فکر میکردم که اگر همین الان کجاوه امام رئوف می آمد بین همین مردم ، بین ما ، پرده را کنار می زد و از توحید میگفت و از شرط و شروطش ، ما میفهمیدیم؟ درک میکردیم؟ امام را درمی یافتیم؟
آن امام ، امام آن زمانه بوده که به میانشان میرفته از کنارشان گذر میکرده و برایشان حدیث میگفته. ماهم مردمان زمانه دیگری هستیم و امام زمانه دیگری.امامی که از کنارمان میگذرد و به قول خودش بر فرشهایمان قدم میگذارد و صد حیف که نمیبینیم او را. و این مشکل ماست. اما مسئله دیدن نیست.مسئله فهمیدن است.آیا ما «شرط توحید» را فهمیده ایم؟ درک کرده ایم؟به سراغ گذرگاه دژ الهی می رویم؟
آری! محبت لازم است اما کافی نیست. از خدا بخواهیم که ما را اهل درک و معرفت «امام» بکند.مفهوم عمیقی است. درکلام همین امام رئوف آمده که درک آن برای عقول مردم سخت است.ان شاءالله که خدا عنایتی کند و بتوانیم شرط و شروط موحد بودن را ادا کنیم. ان شاءالله که بتوانیم «مهدی یــــار» باشیم.
اینایی که گفتم درد دلای خودم بود.خوشحال میشم درد دلای شما عزیزان رو هم در قالب« نظر »داشته باشم.
وجعلنا من خیر اعوانه و انصاره ...
شب نیمه شعبان بود ، با یکی از دوستان توی کوچه پس کوچه های شهر قدم می زدیم و از کنار طاق نصرت ها و آزین بندی ها و پارچه رنگی ها گذر میکردیم که این رفیقمون ناخودآگاه یه جمله ای گفت که معنای عمیقی توش نهفته بود. گفت « محرم شده ها !!! » با تعجب گفتم « چی شده؟! » . گفت « منظورم اینه که مث محرم که کوچه و خیابونا حال و هواش عوض میشه و رنگ و بوی محرم میگیره ، نیمه شعبان هم ... »
آره ! راست میگفت.شهرامون حال و هوای دیگه ای داره شبای نیمه شعبان.جنسش از جنس حال و هوای محرمه.غم و شادی های شهر تو این ایام از جنس غم و شادی های هیچ جای دنیا نیست.قشنگه... قشنگه و متأسفانه از کنار این قشنگی ها راحت عبور میکنیم!
یه عادت بدی که ماها داریم اینه که زشتی هارو نشر میدیم ولی از کنار زیبایی ها ساده میگذریم ، اگه یه عمل بد ، یه کار نادرست ، یه حرف ناصواب از یکی سربزنه ، اونو همه جا جار میزنیم ولی وقتی یه حرف و یه حرکت و یه عمل خوب و انسانی از یکی میبینیم اونو منتقل نمی کنیم ، نشر نمیدیم ، واسه هم تعریف نمیکنیم که مثلاً فلانی ، فلان جا ، فلان کار خوب ازش سر زد...
نمیدونم چرا!!! شاید بخاطر ذات ما آدم هاست که فطرتاً گرایش به خوبی ها داریم و درنتیجه از همه چیز انتظار خوبی و زیبایی داریم و خوبی ها برامون عادیه و وقتی بدی هارو میبینیم ، چون با ذاتمون در تضاده و برامون غیر عادیه ، واکنش نشون میدیم و اونو جار میزنیم.
ولی در کل انتقال و نشر خوبی ها و زیبایی نتایج مفید زیادی داره.یکی ش اینه که موجب تقویت روحیه و دلگرمی و امید میشه ، توی دنیایی که همش حرف از بدی هاست ، وقتی یه خبر از خوبی ها میشنویم ، توی روحیه مون تاثیر مثبت داره.یکی از فوایدش هم اینه که اون عمل پسندیده یا حرف صواب نشر پیدا میکنه و یه جورایی فرهنگ سازی میشه.
خلاصه به بهونه جشنای نیمه شعبان خواستم بگم که یه کم بیشتر به دور و برمون توجه کنیم و قدر نعمت هایی رو که داریم رو بیشتر بدونیم. جایی زندگی میکنیم که مردم اون هرساله توی یه ایام خاص حال و هوای شهر و دیار خودشون رو دگرگون میکنن و اصلاً به این بهونه حال و هوای خودشون رو ...
یه عده، از روزها قبل توی خیابونا و کوچه و پس کوچه ها ، روز و شب و نیمه شب مشغول کار و تکاپو اند که این روز بزرگ رو گرامی و بزرگ بدارن.حالا این ماییم و برخورد با این پدیده اجتماعی...
با یه دیدگاه میشه گفت که لازم نکرده سر و صدا کنید و جشن بگیرید و شیرینی و شربت بدید، خود امام زمان هم راضی نیست و از این حرفا ...
چرا؟ بخاطر اینکه مثلاً بخاطر ایستگاه صلواتی توی خیابون یه مقداری ترافیک درست شده و چند ثانیه ای وقتمون گرفته شده که یه لیوان شربت بخوریم.اما آیا واقعاً بحث یه لیوان شربته ؟؟؟ در اینکه باید طوری برنامه ریزی بشه که خدای ناکرده حقی ضایع نشه و خدای ناکرده با هدف انجام مستحب ، حرامی اتفاق نیفته ، که شکی نیست اما اینکه بیاییم و با این توصیفات اصل موضوع رو زیر سؤال ببریم و بخوایم این زبانه های شعله عشق عاشقا رو خاموش کنیم ، پسندیده نیست.
اما با یه دید زیبا و مثبت هم میشه اینجوری گفت که با یه جماعتی عاشق سر و کار داریم که هرساله کاملاً خودجوش و با نیروی محرک دلشون و نه هیچ عنصر خارجی دیگه ای ، جشن و سرور برپا میکنن.و نه فقط جشن...
یه کم دقیق تر بشیم! این مراسم ها فقط یه جشن بخاطر سالروز ولادت امام این جماعت نیست...بلکه یه جور تمرینه ، یه جور خوشامد گوییه.جمع شدن این جماعت دور هم و عرض خوشامد به امامشون چه معنایی داره ؟؟؟بله ! این یه تمرین و خودنمایی برای اون خوشامدگویی اصلیه.این یه مانور برای خداست که خدایا یه جماعتی پیدا شدن که دور هم جمع میشن و به امامشون خوشامد میگن ، این دور هم جمع شدن نمادین خیلی مهمه.این نمادی از همون انتظار اجتماعیه که باید باشه تا اون اتفاق خجسته بیفته...
اینا رو گفتم که خوبی ها رو گفته باشم ، گفتم که حواسمون به خوبی هامون باشه ، حواسمون به نعمت هامون باشه . میگن یه نفر که توی گل فروشی کار کنه ، بعد یه مدت دیگه بوی گل ها رو حس نمیکنه چون که غرق توی اون نعمت شده.ماهم از وقتی که چشم باز کردیم یه نعمت هایی رو داشتیم و یه جورایی برامون عادی شده و اصلاً حواسمون بهشون نیست. اصلاً حواسمون نیست که داریم جایی و با مردمی زندگی میکنیم که توی محرم سیاهپوش میشه و توی نیمه شعبان غرق شادی و شور. اینا همش نعمته و جای شکر داره ؛
الحمد لله الذی جعنا من المتمسکین بولایة امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب وائمة المعصومین (ع)
به امید روزی که این جشن های خوشامدگویی رو در کنار صاحب این روز برگزار کنیم.
وجعلنا من خیر اعوانه و انصاره ...
امشب خانه
امام حسن عسگری (ع)، حال و هوای دیگری دارد. نوری غریب همه جا را فرا گرفته. حکیمه سراسیمه به سمت خانه میدود.
صدایی به
گوش میرسد؛ انگار تمام ملائک بر آل محمد (ص) درود میفرستند. خانه بوی عطر دیگری
میدهد. بوی عطر محمدی، عطر
عاشقی، عطر یاس کبود فاطمه (س). اما نرگس آرام است. هیچ کس باور نمیکند او لحظاتی
دیگر قائم اعظم را به جهان اسلام تقدیم خواهد کرد.
نرگس آرام
و صبور زمزمه میکند « والعصر ان الانسان لفی خسر...»
همه چشمها
به نرگس دوخته شده، عصاره جهان هستی، با اوست. حکیمه دلنگران دستهایش را میگیرد
و لحظاتی بعد عزیزی از تبار فرزندان زهرا (س) قدم بر خاک گذارد و در آغازین لحظه
زندگی لب به سخن گشود. « سپاس خدای را که پروردگار عالمیان
است و سلام و صلوات خدا بر محمد و خاندانش باد. ستمگران گمان بردند که حجت خدا نابودشدنی
است، اگر به ما اجازه سخن گفتن داده میشد، شک و تردید مردم درباره ما از بین میرفت.»
صدای صلوات
اهل خانه به آسمان بلند شد. امام حسن عسگری سر بر سجده نهاد و فرمود: «سپاس خدای
را که مرا زنده نگه داشت تا فرزند و جانشین مرا به من نشان دهد.»
اشک شوق از
چشمان نرگس جاری شد. آرامش بستر را تاب نیاورد؛ برخاست. مهدی (عج) را در آغوش گرفت
و به صورت نورانی فرزند نگریست. کاش ام الائمه اینجا بود، کاش زینب (س)، منتقم آل
محمد (ص) را میدید. کاش مهدی (عج) نیز
چون حسین لحظهای در آغوش رسول خدا (ص) آرام میگرفت.
آن شب ندائی
از عرش برخاست. «بقیه الله خیر لکم ان کنتم مؤمنین.»
منعکس شده در:
خدای بزرگ قصد تعیین خلیفه ای برای خودش بر روی کره خاکی می کند و این بار امانت را بر دوش انسان می گذارد.انسان ها در پی انسان ها و نسل ها در پی نسل ها روی زمین می آیند. و خدای بزرگ در میان هر نسل و هر گروه و هر قوم نماینده ای از سوی خود قرار می دهد. نماینده ای برای هدایت. وظیفه و مسئولیت و به بیانی درجه و مقام این نمایندگان الهی متفاوت است.یکی «نبی» است ، یکی علاوه بر آن «رسول» نیز هست.یکی برای هدایت خانواده خودش مأموریت یافته،دیگری به سوی قوم خویش فرستاده شده و یکی هم مأمور است صدایش را به گوش جهانیان برساند.
اما بعضی از این نمایندگان الهی ویژگی و مقام و عنوانی دارند که آنها را از سایرین متمایز می سازد.
بعضی از آنها « امــــام» اند. واژه ای بسیار با عظمت است این واژه. ژرفای عجیبی دارد.ترجمه ندارد.یک کلمه است ؛ «امام».
مقام «امامت» مقامی بس رفیع است که بحث درباره آن در این مجال نمی گنجد.درباره این مقام والا همین بس که خدا از پیامبر خلیلش که دارای مقام نبوت و رسالت و پس از آن دارای مقام خُلَّت ( خلیل الله ) است ، آزمونی سخت و حیاتی می گیرد و پس از موفقیت او در این ابتلای الهی ، به او مقام «امامت» را اعطا می کند.
امام هر عصر یعنی شخصی از میان مردمان آن عصر که از سوی خدا بعنوان نماینده تعیین و به گونه ای مدار و محور هستی در آن عصر است.این امامت در مورد بسیاری از پیامبران الهی صادق است.اما بحث امامت بصورت اخص در مورد دوازده امام معصوم جانشین «پیامبرِ آخرین» (ص) بکار می رود که پس از وی ، خداوند متعال مسئولیت خطیر امامت انسان ها و تربیت و نیل آنها بسوی کمال را بر عهده این معصومین بزرگوار نهاد.
در اینجا در کنار بحث «امام» ، بحث دیگری مطرح است تحت عنوان «امّت». امتی که از مردمانی تشکیل شده است که خود را مأموم آن امام دانسته و تبعیت و پیروی از او را بر خود واجب میدانند.او را بعنوان مربی خود پذیرفته و جای بر جای پای او می نهند.
اما بحث مهمی که در اینجا مطرح است این است که اگر انسان های هم عصر یک «امام» توان درک و قابلیت پذیرش این انسان کامل و نماینده خدا را نداشتند و او را بعنوان راهبر و ولی خود نپذیرفتند و یا حتی به مقابله با این امام پرداختند،آنوقت چه می شود؟امامی که بین مردمی است که لیاقت و سعادت شناخت او و تبعیت از او را ندارند، باید چه کند؟امامی که دعوت به بیعت می کند و لبّیک نمی شنود ، باید چه عکس العملی انجام دهد؟امامی که با او بیعت می کنند و سپس بیعت می شکنند، باید چه تصمیمی بگیرد؟
اینجاست که امام بر خلاف میل باطنی خویش و طبیعتاً بر خلاف برنامه ریزی خدا ، از آن جایگاه خویش کنار می رود.این کنار رفتن به معنای سلب مقام امامت از او نیست بلکه او فقط از قالب خود خارج شده است.همانند معلمی که از صندلی خود برخواسته و بر آن ننشیند.آیا ننشستن او بر صندلی اش دلیلی بر این است که او دیگر معلم نیست؟حتماً خیر.او فقط بنا به دلیلی از جایگاه خود کنار رفته است.
آری! امامی که خدا او را برای رهبری مردم و تشکیل حکومت الهی مأمور کرده ، در صورت عدم توانایی آن مردم در درک این مسئله ، کنار می رود و غایب میشود.
این شرایط «برای اولین بار» ، «برای اولین امام» پیش آمد. امامی که مواجه با مردمی است که ابتدا امامت او را « بخٍ بخٍ » و تبریک گفتند اما بعد ...
مردمی که دعوت امام خویش را شنیدند اما همراهی و همیاری نکردند.در یک چنین شرایطی « امامِ اوّلین » چه کرد؟همانی را کرد که باید میکرد. تیغ در چشم و استخوان در گلو سکوت کرد.صبر کرد.غایب شد و صبر کرد.
این غیبتی برای او بود.او از قالب خود خارج بود.ردای خلافت بر تن دیگری بود.قالب او خانه نشینی نبود اما خانه نشین شد.غایب شد.
اما تا کِی؟ غیبت امامی که مردم او را در غیبت فرو برده اند تا کِی طول می کشد؟
برای « امامِ اوّلین » تا کِی طول کشید؟ تا زمانی که مردمانی آمدند و ادعای آمادگی کردند و برای یاری امام با او بیعت کردند. به خانه امام هجوم برده و گفتند تو را می خواهیم ، تو را «امام» می خواهیم. و امام برگشت. و غیبت پایان یافت و امام ظاهر شد. «ظهور» اتفاق افتاد.
مسئله دیگری هم مطرح است و آن ، یک دوره گذار و یک بازه زمانی است.زمانی که طول کشید انسان ها عدم ظهور امام را بفهمند و مصیبتش را درک کنند و به سوی امام خویش بازگردند. این دوره گذار برای « امامِ اوّلین » بیست و پنج سال بود.غیبتش بیست و پنج سال طول کشید.
اما بعد چه شد؟ هنوز مدتی نگذشته بود که عده ای از همان انسان ها روبروی امام خویش ایستادند. برای امام خویش شمشیر کشیدند.با امام خویش جنگیدند. برای امام خویش شمشیر کشید و در مسجد ...
نوای «فُزتُ و ربّ الکعبه» از امام عصرشان برخواست. امام عصر خویش را کشتند. اما چرا؟
مگر این ها همان هایی نبودند که به سراغش رفتند و آوردندش؟ چرا مقابلش ایستادند؟چرا شمشیر؟
دلیلش این بود که آنها هنوز هم آمادگی نداشتند. هنوز امام شناسی شان ضعیف بود. دروغ می گفتند که امام می خواهیم.دروغ میگفتند که امام زمان بیا. البته نه همه شان.
یعنی نیروها هنوز به آن تربیت صحیح نرسیده بودند.هنوز امام شان را خوب نشناخته بودند. لذا وقتی آمد و شرایطش را اجرا کرد و شیوه حکومتی اش را پیاده کرد، خیلی ها کم آوردند و پس زدند و مقابلش ایستادند.
خیلی ها توان تحمل عدالتش را نداشتند.اجرای عدالت برای بعضی ها گران تمام می شود.لذا گفتند نمی خواهیم. ما یک همچین امامی نمی خواهیم.
بعدها گویا دعوت دروغین «امام عصر» و پس زدن او به یک سنت تبدیل شد. چند سالی از « امامِ اوّلین » گذشت و بعد از عدم درک «دومین امام» حال نوبت به « حسیــــــــــن » رسیده است.مردمانی پیدا شده اند که به امام عصر خویش پیغام میدهند که « بیـــــا ». بیا و امام ما باش. بیا که باید بیایی. تو امام ما هستی و حال که ما امام می خواهیم و درک میکنیم و یاری میکنیم، تو وظیفه داری که بیایی.
و باز هم «امام آمد» و باز هم مردمانی که دروغ می گفتند و باز هم شمشیر...
«امام» میداند.«امام» همان موقع که متن نامه ها را میخواند،از بطن صاحبان آنها باخبر بود.اما آمد.چون حجت بر او تمام بود.چون جماعتی ادعای یاری کرده اند.اما فقط ادعا...
اما چرا؟ مگر این انسان ها چه بوده اند و چه کرده اند که با امامان خویش چنین می کنند؟
پاسخ این سؤال را و دلیل این رفتارها را امامشان در آن صحرا گفت.امامشان گفت که پر از «حرام» شده اند. کِی؟ الان در صحرا؟ خیر. دلیل اینکه الان آمده اند و مقابل امام عصر خویش ایستاده اند را باید در گذشته شان جستجو کرد.در آن دوره که امامشان غایب بود. در دوره غیبت. انسان های حاضر در صحرا محصول قبل اند.این چهره ها در دوره غیبت شکل گرفته اند.این بطون در دوره غیبت مملوء شده است.
انسان های ساخته شده از حرام در دوره غیبت، در دوره ظهور مقابل امامشان می ایستند.حتی اگر برای امام خویش دعوت نامه فرستاده باشند. حتی اگر « عَجِّل ، عَجِّل » گفته باشند.
پس مسئله این است ؛ « یــــــــــار » . بودن یا نبودن. نبودنش موجب غیبت است و بودنش می تواند موجبات ظهور را فراهم سازد.
«یار»ی که شرایط دارد، ویژگی ها دارد. و این شرایط و ویژگی ها را باید در دوره غیبت کسب کند.
این سنت ادامه یافت.سنت عدم درک امام. سنت ایستادن مقابل امام. و سنت شمشیر کشیدن بر امام. شمشیر هایی از جنس شمشیر یا از جنس زهر.
حال نوبت به آخرین رسیده است. « امامِ آخرین» . این خداست و این آخرین ذخیره اش.چه کند؟خدا چه کند؟ خدای حکیم چه کند؟اجازه دهد سنت امام کشی برای « امامِ آخرین» هم اجرا شود؟پس برنامه های هنوز اجرا نشده را چه کند؟پس آیات کتابش را چه کسی محقق کند؟چه کند خدا؟
آری! باز هم غیبت.اما این بار متفاوت از گذشته.غیبتی متفاوت. و غیبتی به معنای حقیقی کلمه «غیبت».
غیبتی که باز به همان دلایل آغاز شد اما پایانش...
« امامِ آخرین» با نامه های دروغین و «اللهم عجّل» های توخالی نمی آید. به امید بیعت دست های برافراشته ی سست بازو ظهور نمیکند.وقتی می آید که انسان ها آماده باشند.آمادگی درک داشته باشند.آمادگی یاری داشته باشند.آمادگی اطاعت کردن داشته باشند. و مسئله مهم این است که این آمادگی ها باید از قبل ایجاد شده باشد. در دوره غیبت.
و اما حال...
ما هم اکنون در دوره غیبت امام عصر خویش به سر می بریم.یعنی همان دوره سرنوشت ساز. همان دوره تعیین کننده.همان زمان ایجاد آمادگی در خود.
باید خود را ساخت و آماده کرد و سپس از خدا تعجیل خواست. صرفِ دعا و تعجیل خواستن از خدا بی نتیجه است و با این منوال همین اتفاقی می افتد که تاکنون افتاده و خدا دعاهای بدون پشتوانه ی عمل را اجابت نمیکند.
و این چنین شده که دوره گذار و مدت غیبت« امامِ آخرین» خیلی طولانی شده.خیلی...
اما دوباره مردمانی پیدا شده اند که ادعا کرده اند. «فرزندان صحابه پارسای پیامبر» ادعا کرده اند که لایق اند.مدعی اند که درک میکنند.می گویند «امام» میخواهیم.میگویند همراهی و همیاری میکنیم. آرزو دارند که «یار» باشند. یار ِ« امامِ آخرین». یارِ «مهـــــــــــدی» .« مهدی یـــــــــــار»
میخواهند «مهدی یار» باشند و ادعا کرده اند و باید پای ادعای خویش بایستند. خدا امتحانشان میکند که به آنها بفهماند که آیا واقعاً راست میگویند یا نه . آیا خود را آماده ساخته اند و ادعا می کنند یا ادعاهای آنان نیز مانند ادعاهای مدعیان تاریخ تاریک است!
در پیچ و خم آزمون های الهی هستیم. کلی از آزمون ها هم سپری شده. تا طلوع خورشید چیزی نمانده است.حواسمان باشد که خوابمان نبرد، ان شاءالله که لحظه طلوع را درک کنیم.ان شاءالله...
و جعلنا من خیر اعوانه و انصاره ...